۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

قالب تهی کن

ز بسیاری هذر باید، که در جنت تو را شاید/ نسیب جرعه ای خرم ز لعل لا کران باشد


نهان از منظر الوان، بمان در محضر جانان/ که صاحب دل اگر هستی، بشو بر راه درویشان

ز سامانی بسوزان خود، هر آنچه مانده آن در خود/ که روح است اندر این قالب بتابان نور آن بر خود


فلک فرمان دهد این را ولیکن بنده در این راه/ اگر از بند خود دل کند، از آن خود شدست آگاه

محبت را مهارش کن، شقاوت را شکارش کن/ اگر قالب تهی کردی همان را زرنگارش کن

بخواه از خود خدایی را، خرابش کن خرابی را/ خلاص و خالص از خود شد، خزان دان هرچه خواهی را

دوصد خندق اگر باشد ازآن تو پر از حاجت/ تمامش را کرامت کن، کرامت از دل و جانت

بسان مصدر دریا و خاک خفته در صحرا/ از آنچه آمدی روزی همانت ماند این تـن را

اگر یاری کنی شب را، سحرگه رسته منصب را/ زلال از نور شمع جان ردا پوشی تو مذهب را


بنام نامی پاکی، بنوش از خمره خاکی/ رها از حصرت ساقی که تو ممدوح دلچاکی

که بی سامانی از تو نی، پریشان حالی از تو نی/ که تو چون دیگران کردی، عذاب ارزانی از تو نی

بدان این راه مدان است و گمراهی چه آسان است/ بدین ره ساربان باشی خدا هر لحظه مهمان است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر