۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

سرآغاز

به امید او و به یاری او آغاز می کنم راهی را.
راهی برای رهایی.
رهایی از قفس. اما نه هر قفس.
از آن قفس که مرا در خانه ی خود محبوس کرد.
به جرم آنکه ندارم. ندارم به آنچه که مرا می قبولانند هیچ اعتنا و اعتقادی.
به جرم آنکه هنر مرا ندارند قبول.
به جرم آنکه هنر من، آنها را ندارد قبول.


و...
و یا رب. تو مرا توان ده!
که سربازی شوم و سر باز زنم از هر زنجیری.
مرا یاری کن خدا.
تا توان دارم تن به نا حق ندهم.
توان ده تا نا حق گفته شده ها را انکار و نا حق نگاران را انکار و نا حق خواهان را انکار کنم.
این شروع قصه ی من است.
شروع روزی که خواستم باز کنم لبانم را.
از فردای من تو با خبری خدا.
و تو یاریم ده خدا.
می نویسم. مگر آنکه فردا در این قفس، دست و پای مرا بند و زبانم را ببرند.
می نویسم. تو راه آزادی را به ما بنما...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر